زیر بارون

سایت عاشقانه...

عاشق شدن یک ضرورت بود .......

دختر پاییزی - زیر بارون

چپیده بودیم توی صف …

زیر باران …..

منتظر تاکسی‏های هفت تیر به پارک وی ….

دختر کنار دستی ‏ام از همان اولی که پشت سرم ایستاد 

چترش را گرفت سمت من که ….

شما قدتان بلندتر است آقا ،

چتر را بگیرید دستتان من هم بیایم زیرش ….

لبخند هم زد …..

از آن جنس لبخندهای قشنگ ….

مهربان و ملیح ….

دخترانه و دلبر ….

چطور می‏توانستم عاشقش نشوم؟

او لبخند زده بود و هوا بارانی بود ….

دیگر اختیار و انتخابی وجود نداشت ….

عاشق شدن یک ضرورت بود …..

یک باید !


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 47 صفحه بعد